یکی حبشی بر پیغامبر آمد


که توبه می کنم وقتش درآمد

اگر عفوست وگر توبه قبولست


مرا بر پشتی چون تو رسولست

پیمبر گفت چون تو توبه کردی


یقین می دان که آمرزیده گردی

دگر ره گفت آن حبشی که آنگاه


که بودم در گناه خویش گمراه

گناهم حق چو نپسندیده باشد


میان آن گناهم دیده باشد

پیمبر گفت پس تو می ندانی


که بر حق ذرهٔ نبود نهانی

گناهت ذره ذره دیده باشد


ولیکن از کرم پوشیده باشد

چو حبشی این سخن بشنید ناگاه


برآورد از دل پر خون یکی آه

چنان آن آهش از دل تاختن کرد


که مرغ جانش را بیخویشتن کرد

به پیش مصطفی بر خاک افتاد


سوی حق پاک رفت و پاک افتاد

صلا در داد یاران را پیمبر


که بشتابید ای اصحاب یکسر

که تا برکشتهٔ حق غرق تشویر


بگوئید و بپیوندید تکبیر

کسی کو کشتهٔ شرم و حیا شد


اگر مرد او تن او توتیا شد

اگر تو ذرهٔ خاکش ببوئی


بود صد بحر پر تشویر گوئی